در بخشی اول از کتاب مقصد در زندگی میخوانیم
اغلب شرایط فعلی زندگی به ما اجازه نمی دهد که به چیز های ارزشمند مانند مقصد در زندگی فکر کنیم، هرچند می دانیم که بهتر است رسالت خود را بدانیم اما باز هم نادیده می گیریم، من با شکنجه از مدرسه گریزان شدم و با سیلی از مکتب بیرون انداخته شدم زندگی ام واقعا سخت بود و مجبور به ترک دیار کردم مانند همه مهاجرانی که امروز شما میبینید، صددرصد مجبوراند و مهاجرت می کنند، خانه و دیار خود را ترک می کنند، هیچ کسی دوست ندارد خانة خود را ترک کند، از خانوادة خود دور باشد، در فقر زندگی کند، تنها باشد و همه این بدبختیها از شوق نیستند.
همچنان که باشوق دارید مطالعه میکنید، می خواهم در قلب خود حس کنید و با تمام وجود درک کنید شما تنها نیستید. می خواهم بدانید شاید مهاجر باشید، در کشور دیکر بدور از دیار خود زندگی کنید، شاید فعلا تنها باشید و کسی شما را درک نکند، شاید شما با مشکلات فراوان دست پنجه نرم می کنید، اما می خواهم بدانید و در قلب تان درک کنید شما بدشانس نیستید، شما بد بخت نیستید، فقط نیاز به همکاری و کمک دارید تا مسیر زندگی برای شما روشن شود و بعد شما انقدر قوی هستید که ادامه دهید و من دقیقا مسیر روشن زندگی را درین کتاب از تجربیات و اموخته های خود با شما شریک می سازم.